شهدا

شهدا

بسم رب شهداء و الصدیقین این وبلاگ به شهدای مدافع حرم و شهدای صابرین و شهدای لبنانی اختصاص دارد.التماس دعای شهادت
شهدا

شهدا

بسم رب شهداء و الصدیقین این وبلاگ به شهدای مدافع حرم و شهدای صابرین و شهدای لبنانی اختصاص دارد.التماس دعای شهادت

تکاور شهید مجتبی ید اللهی

 شهید مجتبی یداللهی کوچکترین شهید ارتش جمهوری اسلامی ایران متولد 1370 و 25 ساله بود که ماه گذشته به همراه 4 تن از تکاوران تیپ نوهد ارتش جمهوری اسلامی ایران در عملیات نیروهای مقاومت در سوریه توسط تروریست‌های تکفیری‌ به شهادت رسید. شهید مجتبی یداللهی به‌صورت داوطلبانه و به‌عنوان نیروی مستشاری به‌منظور دفاع از حرم عمه‌ی سادات به سوریه رفته بود.

شهید یداللهی در وصیت‌نامه‌ی خود آورده است

به نام او

ما را مدافعان حرم آفریده‌اند...

کلام امیر: من آن افسری را دوست دارم که با ناتوانان و بیچارگان فروتن و با گردنکشان همچون قهر الهی بیرحم و متکبر باشد. ای مالک؛ تا می‌توانی افسران سپاه را از خانواده های نجیب و دودمان های با شرافت و اصیل انتخاب کن، مخصوصا تاریخ پیشینیان و اجداد فرماندهان باید بدقت رسیدگی شود، تا مبادا آلوده‌نژادان و پست‌فطرتان به مقام سرداری (ریاست هر قسمت از دولت...) رسند. و موقعیت حساس افسری را اشغال کنند؛ آری توارث و نژاد در روحیات اشخاص تاثیر بسزا دارد و تربیت خانودگی شالوده پرورش‌هایی است که در دبستان اجتماع انجام می‌شود؛ بنابراین باید دقت کنی تا افسران نجیب (روسای هر قسمت و دولت...) از خانواده‌های پاک و شریف بر لشگریانت بگماری و نیروهای خود را که عهده‌دار سنگین‌ترین وظایف حیاتی کشور مصرند (فی الحال ایرانی) بیش از همه با مهمات فضایل و اخلاق تجهیز کنی.


خواهرم همچون حضرت زینب(س) باشید و با حجابتان به اسلام ناب محمدی خدمت کنید

حضرت زینب زبان گویای حماسه عاشورائیست،

چرا که همانند ماهی می ماند که از نور خورشید (امام حسین(ع)) کسب انرژی می نماید...

حضرت زینب(س) و یاران در اسارت یزیدیان بودند اما برداشت تاریخ چیز دیگری بوده و هست و خواهد بود چرا که یزیدیان به اسارت شجاعت، صداقت حضرت زینب(س) درآمده بودند. خواهرم همچون حضرت زینب باشید و با حجابتان به اسلام ناب محمدی خدمت کنید...

زینب(س) دریای معنویت و اخلاص بود و معنای ظاهری ایشان زینت پدر... (زین اب). زینت پدری همچون علی(ع) که خود جلوه الگو و مردانگی برای تمام تاریخ بشرین است. همیشه جاهایی احتمال خطا برای مکتب و ایدئولوژی اسلام ناب محمدی(ص) بودند.

ای دوستان، قلبی که برای پدر و مادر نتپد همان بهتر که نتپد و بهترین دعا برای آنان عمل صالح فرزندان آنان است و در سپاه و قدردانی از پدر و مادران علی الخصوص پدر و مادر خودم همین جمله بس، پدرها و مادرها بهشتند اگر فرزندان بصرت داشته باشند. جهت سلامتی و خشنودی تمامی پدران و مادران شهدا و همچنین در شهدا حضرت امام(ره) صلوات بلند ختم کنید...






التماس دعای شهادت


ستوان دوم شهید محسن قطاسلو<تکاور تیپ65نوهد>

 ـ شهید قطاسلو یکی از تکاوران ارتش و اولین عضو از «تیپ ۶۵ نیروهای ویژه هوابرد» معروف به تیپ ۶۵ نوهد بود که در جنگ داخلی سوریه به فیض شهادت نائل امد.

ـ به گفته امیر سرتیپ احمدرضا پوردستان فرمانده نیروی زمینی ارتش ایران و سید «مسعود جزایری» معاون ستاد کل نیروهای مسلح و «امیر علی آراسته» معاون هماهنگ‌کنندهٔ نیروی زمینی ارتش، محسن قیطاسلو و بعداً ۳ تن نظامی دیگر ایرانی (سرهنگ «مجتبی ذوالفقار نسب» فرمانده رکن دوم تیپ ۴۵ تکاور شوشتر، سروان «مرتضی زرهرند» از تکاوران تیپ ۲۵۸ پژوهنده شاهرود، ستوان دوم «مجتبی یداللهی منفرد» گر ) در کمین نیروهای مخالف افتاده یا بوسیله تک تیراندازان هدف قرار گرفته‌اند.

ـشهید قیطاسلو دارای مدرک لیسانس مدیریت دفاعی از دانشگاه افسری امام علی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود و قبل از آن فرماندهی یک پایگاه مقاومت بسیج در شهرستان پاکدشت را بر عهده داشت.

او جزو نخستین نیروهای ارتش بود که بعد از انقلاب ۱۳۵۷ ایران برای عملیات فرامرزی اعزام می‌شدند.

ـ محسن را خیلی ها بعنوان اولین شهید مدافع حرم ارتش می شناسند، شما که پدر این شهید هستید، محسن را چطور معرفی می کنید؟

پسر من جنگاور بود،​غواص بود ،چترباز بود دوره هایی که یک رنجر باید ببیند گذرانده بود، کلاه سبز بود ، غریق نجات بود. اما قبل از همه اینها محسن یک بسیجی بود؛ یک نظامی خالص. از خیلی سال قبل تر مسئول حوزه بسیج بود، مسئول آموزش ناصحین بود، مسئول آموزش دانش آموزی پاکدشت بود و همیشه خودش را سرباز رهبر می دانست.


ـ هیچوقت فکر می کردید که شهید بشود؟

محسن زیاد از شهادت حرف می زد. همیشه در جمع های خانوادگی یا در هیئت ها که حضور داشت می گفت دعا کنید من شهید بشوم ؛ یعنی شهادت آرزویش بود. همیشه دنبال مسیری بود که او را به شهادت نزدیک تر کند. حتی وقتی در سوریه بود بااینکه دوره ماموریتش تمام شده بود اما باز هم داوطلبانه مانده بود ، به همرزمانش هم گفته بود من با شهادت برمی گردم.

ـ از نحوه شهادتش خبر دارید؟

دوستانش گفتند که یک عملیات سختی بین نیروهای ایرانی و نیروهای جبهه النصره بوجود آمده ، تا رسیدن نیروهای خودی محسن چندساعتی خط را به تنهایی نگهداشته بوده و قهرمانانه در نبردی مستقیم و تن به تن به شهادت رسیده. نیروهای دشمن، بعد از شهادت محسن برای اطمینان از مرگ او، به او تیر خلاص زده بودند. حتی وسائلش را هم با خودشان برده بودند.

ـ محسن کجا شهید شد؟

در شهر حلب منطقه برنه .افتخار من این است که پسرم قهرمانانه جنگید.

ـ برای اینکه برود سوریه و مدافع حرم بشود رضایت شما را گرفت؟

بله ...یک روز آمد و گفت دوست دارم بروم مدافع حرم بشوم. گفتم محسن جان خوب فکرهایت را کرده ای؟ گفت بله. اگر من نروم چه کسی برود؟! وظیفه من است که بروم و از حرم حضرت زینب (س) از مردم مظلوم و از اسلام دفاع کنم.

‌ـاین اولین ماموریت خارج از کشورش بود؟

نه قبلا یک بار هم رفته بود عراق . اما آن موقع ماموریتش طولانی نبود.

ـ پدری که هرهفته می آید بهشت زهرا شب را سر مزار پسر شهیدش می خوابد یعنی او را خیلی دوست داشته، چطور این پدر رضایت می دهد به رفتن فرزندش به جایی که پر از آتش گلوله است.

چون خودش دلش با رفتن بود. محسن درست است که پسرم بود، اما پشت و پناهم بود، من خیلی وابسته اش بودم، روزی هم که آمد و گفت می خواهد برود سوریه، من می دانستم که این راه شهادت دارد، خودم هم در دوران مقدس جبهه بودم ، می دانستم شرایط جنگ چطوری است. می دانستم که در این مسیر خیلی ها به شهادت می رسند، البته شهادت نصیب هرکسی نمی شود و اینهایی که امروز می بینید شهید شده اند همه برگزیده هستند.

ـ محسن فرزند چندمتان بود؟

پسر اولم بود. تکیه گاهم بود. همیشه هرکاری داشتم محسن داوطلب می شد انجامش می داد. همیشه فکر می کردم اگر یک روزی از این دنیا بروم ، این محسن است که زیر تابوتم را می گیرد من را از زمین بلند می کند. فکر نمی کردم برعکس بشود. اما شد... خدا عزتی به او داد که هیچ بنده ای نمی توانست بدهد.

ـ بعد از شهادت محسن او را خواب دیده اید؟

زیاد...من محسن را زیاد در خواب می بینم.حتی آن وقتی که نزدیک شهادتش بود هم چندباری خواب دیدم مراسم عزاداری است و من دارم محسن را تشییع می کنم. حال بدی داشتم. خدا شاهد است که بعد از اینکه بیدار می شدم تا صبح راه می رفتم. با خودم می گفتم خدایا این چه خوابی است... فکر می کردم یعنی قرار است واقعا محسن شهید بشود؟! الان می بینم محسن همیشه در خوابهای من حضور دارد

ـ الان چطور این حضور را نشان می دهد؟

در این مدتی که شهید شده چندباری پسرم را در خواب دیدم. دیدم بیرون در ایستاده. تعارف کردم که محسن جان بیا داخل خانه. چرا نمی آیی؟ محسن هم هربار گفته: بابا آخر من نگهبان بی بی هستم. نمی توانم اینجا را ترک کنم.

ـ پس حتما محسن ارادت زیادی به حضرت زینب(س) داشته.

دقیقا همین طور است. وقتی محسن داوطلب شد برای اعزام به سوریه، هم برایش بحث اعتقادی و مذهبی مطرح بود، هم بحث دفاع از مرزهای اسلام. همه اینها کنار هم جمع شد و محسن را برای رفتن ترغیب کرد. یادم نمی رود که محسن همیشه می گفت من می روم که سرباز بی بی باشم. حالا پسر من سرباز بی بی است.

محسن قطاسلو
زاده۱۳۶۹ 
شهرستان پاکدشت، ایران[۱]
درگذشته۱۱ آوریل ۲۰۱۶ میلادی (۲۶ سال) 
سوریه
وفادار به/عضوِ ایران
سازمان/شاخهIRI.Army Ground Force Seal.svg نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران
سال خدمت? – ۱۳۹۵
درجهSotvan 2.png ستوان دوم
بخشتیپ ۶۵ نوهد
جنگ‌هاجنگ داخلی سوریه  


التماس دعای شهادت


پاسدار شهید علی شاهسنایی

  ـ شهید علی شاه سنایی متولد ۱۳۶۴ از نیروهای لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام بود که به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم عقیله‌ بنی هاشم عازم سوریه شد و به شهادت رسید. وی نهمین شهید مدافع حرم از خطه شهید پرور اصفهان است که در دفاع از حرم حضرت زینب (س) آسمانی شد.

وصیت نامه این شهید گرانقدر سندی برگرفته از عمق اخلاص و معرفت اوست چرا که پس از شهادت به وحدانیت خدا، با پروردگار خویش عهد بست که در این دنیا جز به فرمان او نباشد.

شهید شاه سنایی در وصیت نامه خود، بعد از سفارش به نماز اول وقت، پیروی از ولایت فقیه و احترام به والدین، دوستانش را به خواندن زیارت عاشورا سفارش کرد، عملی معنوی که شهید در هر صبح و شام به آن مبادرت می ورزید.

و این چنین بود که شهادت آخرین حلقه عهد علی با خدا و قرائت هر روزه زیارت عاشورای اباعبدالله الحسین است.


به نام خدا

شهادت لباس تک سایزی است که ما باید با اعمال و رفتار و اخلاص، خود را اندازه آن کنیم…..انشاالله

پروردگارا من با تو عهد بستم که در دنیا به فرمان تو باشم. شهادت بر یگانگی و توحید تو میدهم که جز تو خدایی نیست. تو یگا نه و بی همتایی،
تو یکتا و شریکی نداری، گواهی می دهم که بهشت و جهنم حق است و موجود؛ و اقرار می کنم که حساب و کتاب و میزان و صراط حق است.

خدایا تو را سپاس می گویم این لیاقت را به من عطا نمودی که پی به عظمت تو ببرم و حق را از باطل تشخیص دهم، آن گاه خانه و زندگی را رها کنم و به سوی تو هجرت نمایم و در صف رزمندگان و جهادگران راه تو حضور یابم و از مظلومان عالم دفاع کنم.

خدایا امید آن دارم که سرخی خونم، سیاهی گناهانم را غسل دهد و پاک شدن از گناه موجب آن شود که در جمع شهدای اسلام سر افکنده نباشم.

در این راه کسی را مجبور نکرد که از پدر و مادر عزیزتر از جانم و از همسر مهربان و یار و یاور و در سختی ها و اقوا مم چشم بپوشم، بلکه تنها برای رضای خدا و پیروی از ولایت فقیه و دفاع از مظلوم و نابود کردن دشمنان اسلام.

ای مردم این جانها از خودمان نیست، آن را خداوند تبارک و تعالی به ما داده و روزی هم از همه می گیرد. پس اگر این بدنها برای مرگ آفریده شده است که چه بهتر که انسان در راه خدا کشته شود.


*سفارش به برادران و خواهران دینی

و اما ای برادران و خواهران دینی به شما سفارشی می کنم به پیروی از ولایت فقیه و گوش دادن و عمل بی قید و شرط به فرمایشات ایشان و احترام به پدر و مادر که خیلی به گردن ما حق دارند، خواندن زیارت عاشورا، من خود هر صبح و شام زیارت عاشورا را می خواندم، نتیجه آن را در زندگی دیدم و از خدا بخواهید که به همه ما اشک چشم و دل مناجات عنایت کند، مخصوصا در مجالس روضه امام حسین(ع).


*صحبت شهید با پدر و مادر

اما پدر و مادر عزیزم من می دانم شما با چه زحمتی مرا بزرگ کردید من هر چه دارم بخاطر روزی حلالی است که شما سر سفره آوردید و تلاش کردم که شما را از خود راضی کنم اما نتوانستم و از شما می خواهم مرا حلال کنید و در نبود من صبر کنید و صبور باشید مانند امام حسین و حضرت زینب و به خود افتخار کنید که چنین فرزندی تقدیم انقلاب کردید من هم قول می دهم که اگر اختیار داشته باشم شما را شفاعت کنم و اگر خواستید در مراسم من گریه کنید برای جوان امام حسین(ع) و شهدای دشت کربلا گریه کنید و بعد از من، هوای همسر و فرزندم زهرا کوچولو را داشته باشید.


* صحبت شهید با همسرش و سفارش برای تربیت دخترش زهرا

و صحبتی با همسر مهربانم شما هم مرا حلال کنید در این چند سالی که با هم بودیم از شما جز احترام و بزرگی و پاک دامنی ندیدم و از شما تشکر می کنم که یار و یاور من در سختی ها و رسیدن به خدا بودی و از پدر و مادرت هم تشکر می کنم که چنین دختری تربیت کردند و از شما می خواهم که زهرا کوچولو نور چشم من را مانند خودت تربیت کنی و مسایل دینی را به او آموزش دهی و هوای پدر و مادرم را هم داشته باشی و در نبود من صبور باشی و خواهش می کنم که در مراسمم خود را کنترل کنی و الگو باشی، من هم شما را فراموش نخواهم کرد ای مهربان ترین همسر دنیا خیلی دوستت دارم و شما را به خدای بزرگ می سپارم و امیدوارم که حضرت زهرا شما را شفاعت کند.


سخن شهید با همکاران

ای همکاران و پاسداران سبز پوش به خود افتخار کنید که در این نهاد مقدس مشغول به خدمت و در صف رزمندگان و جهاد گران هستید و دعا کنید که همگی عاقبت به خیر شویم و از شما می خواهم که این حقیر را حلال کنید مخصوصا بچه های با مرام گروهان تخریب و ۲۰ روز از مرخصی های استحقاقی من را به خاطر کم کاریها و کارهای شخصی که در وقت اداری انجام داده ام کم کنید، اگر شهادت قسمتم شد مرا در گلستان شهدا دفن کنید.


صحبت شهید با خواهران و برادران خود

خواهر و برادران خوبم شما هم مرا حلال کنید و سعی کنید در همه شرایط باعث سر بلندی پدر و مادر باشید و جای خالی مرا در خانه برای پدر و مادر پر کنید و در خانه با صدای بلند اذان بگویید و قرآن بخوانید و احترام به پدر و مادر را فراموش نکنید که بهشت زیر پای مادران است و در مراسم من آبرو داری کنید و هر کس در مراسم من شرکت کرد احترام کنید.


*سخنی با بچه های هیئت ال یس

و شما رفقا و بچه های محل و بچه های هیئت ال یاسین، قدر این جلسه ها را داشته باشید و سعی کنید در این جلسه ها شرکت کنید و شما را وصیت می کنم که در مورد دیگران قضاوت نکنید، ما همه در حال امتحان هستیم. امیدواریم که موفق باشید و این بنده حقیر را هم حلال کنید.

ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم              جز  پسر فاطمه ارباب نداریم


التماس دعای شهادت


پاسدار شهید حاج محمد بلباسی

             مردانی مثل شهید محمد بلباسی، پدر سرافراز فاطمه، حسن و مهدی... پدر زینب؛ زینبی که هیچ وقت بابا را ندیده. دختر 18 روزه‌ای که با بابا عکس ندارد. شهید بلباسی، اما برای دختر تازه به دنیا آمده‌اش یادگار بزرگ‌تری گذاشته است؛ همنامی‌اش با حضرت زینب(س)... حالا زینب بزرگ که بشود، قد که بکشد، راه که برود، هر جا، هر کسی صدایش بزند، هر کسی بگوید: زینب! یادش می‌افتد نامش را وامدار چه کسی است، یادش می‌ماند بابا چرا رفت؟ چرا آسمانی شد... .

تولد زینب بلباسی بهانه‌ای است تا پای حرف‌های محبوبه بلباسی بنشینیم؛ همسر شهید بلباسی. زن جوانی که شش ماه پیش همسرش را کیلومترها آن طرف‌تر از مرزهای کشورمان در نبرد با تکفیری‌ها از دست داده، زنی که درست همانند همسر شهیدش معتقد است: «خدا خودش به انسان‌ها عزت می‌دهد و چه عزتی بالاتر از شهادت.»

فوق‌العاده محجوب بود. از همان نگاه اول محجوبیتش به چشم آمد. یک چهره نورانی، یک شخصیت آرام و یک صدای مهربان. همه اینها از همان لحظه اول به دل من نشست، اما بعد از ازدواجمان هرچه زمان می‌گذشت، هم ایشان پخته‌تر می‌شد، هم ‌من، بیشتر و بیشتر به جنبه‌های خوب شخصیتش پی می‌بردم. محمد، فوق‌العاده صبور بود، در برابر همه مشکلاتی که ممکن است برای هر کسی در زندگی به وجود بیاید، هیچ وقت نشده بود شکایتی بکند. همیشه با حوصله و صبر مشکلاتش را حل می‌کرد. ایمان محکمی داشت که نشات گرفته از آیه شریفه «یآ أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» بود.


خانواده شهدای مدافع حرم، متاسفانه گاهی حرف‌ها، طعنه‌ها و کنایه‌هایی می‌شنوند که منصفانه نیست. حتما این حرف‌ها به گوش شما هم رسیده است.

خیلی فراوان، اما خدا شاهد است این طور نیست. من معتقدم آنها این حرف‌ها را از سر جهل می‌زنند. آنها نمی‌دانند شب‌ها وقتی بچه‌های ما بهانه پدر را می‌گیرند، ما چطور آرامشان می‌کنیم. نمی‌دانند من به این زینب چند روزه که اصلا پدرش را ندیده چه جوابی باید بدهم. چطور باید به او توضیح بدهم که چرا تو با پدرت عکس نداری، اما بقیه خواهر برادرهایت عکس دارند. اگر این آدم‌ها خودشان را جای ما، جای بچه‌های ما بگذارند هیچ وقت این حرف را نمی‌زنند. چون چیزی که باعث شده اینها مدافع حرم بشوند و جانشان را در این راه از دست بدهند، یک انگیزه الهی است. همسرم همیشه می‌گفت خدا خودش به انسان‌ها عزت می‌دهد و چه عزتی بالاتر از شهادت. حالا می‌بینم این جمله‌اش عین حقیقت بوده. این عزت، نصیب هر کسی نمی‌شود.

رو به خان‌طومان به همسرم سلام کردم

چند ماهی از شهادت همسرم گذشته بود، خیلی دلم می‌خواست زیارت حضرت زینب(س) نصیب من هم بشود. ماه هفتم بارداری‌ام بود که از طرف سپاه خانواده شهدای مدافع حرم را بردند سوریه و من و بچه‌هایم هم جزو این گروه بودیم. وقتی رسیدیم هوا فوق‌العاده گرم بود، تازه هوا تاریک شده بود. همان لحظه بود که دیدم چراغ‌های حیاط صحن خانم زینب را خاموش کرده‌اند و حیاط چقدر خلوت است، برای این همه غربت دلم لرزید. ته دلم گفتم خانم شما اینجا اینقدر غریب هستید. من دیگر چه حرفی بزنم. من فقط یکی را از دست داده‌ام، شما آن همه داغ دیدید در یک روز. آن موقع من اصلا خجالت کشیدم به حضرت زینب گله کنم. بعد از زیارت، همانجا داخل حرم از یکی از همرزمانش که داخل کاروان ما بودند،‌ پرسیدم خان‌طومان کدام طرف است، نشانی‌اش را داد. من رو کردم به سمت خان‌طومان، به همسرم و به همه شهدای خان‌طومان سلام کردم. گفتم ان‌شاءالله شفاعت ما را کنید.

شهید مدافع حرم محمد بلباسی از شهدای لشکر عملیاتی 25 کربلای مازندران به همراه 12 تن دیگر از یارانش در روز 17 اردیبهشت ماه امسال در خان‌ طومان سوریه به شهادت رسید که پیکرش در معرکه نبرد جاماند.






التماس دعای شهادت

پاسدار شهید حججی

محسن حججی در سال ۱۳۷۰ در شهر نجف‌آباد اصفهان به دنیا آمد و از جمله رزمندگان دلاور مدافع حرم بود که در خاک سوریه به شهادت رسید.

محسن حججی از جهادگران و اعضای فعال مؤسسه شهید احمد کاظمی بود که در عملیاتی مستشاری نزدیک مرز سوریه با عراق به اسارت گروه تروریستی داعش درآمد و پس از دو روز به‌دست تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید.

همسر شهید حججی در خصوص اتیکتی روی لباس شهید قرار دارد گفت:شب رفتن خودم برایش اتیکت «جؤن خادم المهدی» را به لباس اعزام قبلیش زدم، دوباره از بیت‌المال لباس نگرفت تا نفر دیگری بتواند از لباس استفاده کند.


حاج قاسم سلیمانی به مناسبت شهادت محسن حججی پیامی داده است، سردار گفته است: فرزندان دلیر شما انتقام این اقدام ددمنشانه را خواهند گرفت.

بدون شک نیازی نیست که محسن حججی را معرفی کنیم. دیگر همه ایرانیان این شهید بی‌سر را می‌شناسند. وقتی پا به دیار این شهید (نجف‌آباد) می‌گذارید احساس استواری و صلابتش را بیشتر احساس می‌کنید. تمام شهر پر است از بنرها و عکس‌های شهید حججی. هر شب مسیر مرکز شهر تا خانه پدری‌اش را پیاده طی می‌کنم. مسیر خانه را می‌دانم اما از مغازه‌داری می‌پرسم «ببخشید خانه شهید حججی کجاست؟» با دست نشان می‌دهد مستقیم برو. تمام اهالی، کسبه و راننده تاکسی‌ها عکسش را بر درودیوار مغازه‌ها و ماشین‌ها چسبانده‌اند. راننده تاکسی می‌گوید: «خوشا به سعادت این پدر و مادر. فرزندشان سر سفره اباعبدا... نشسته است. کسی نمی‌داند کی و کجا و چگونه می‌میرد اما این نوع شهادت نصیب هر کسی نمی‌شود. خوش به سعادتش سرکوچه خیمه‌ای برپا کرده‌اند. مادر با خوشرویی پذیرای ما می‌شود. زنان دسته‌دسته به دیدنش می‌آیند، برخی عکس شهیدان خود را به همراه دارند. عکس‌ها را می‌گذارند کنار عکس شهید محسن حججی. مادر با تسلط کامل در میان جمع به سوالاتم جواب می‌دهد. هر چند لحظه یکبار به در نگاه می‌کند. او منتظر است شاید پیکر فرزندش را بیاورند.

دفعه آخری که می‌خواست به سوریه برود به محسن گفتم من مطمئنم شما این بار که می‌روید به شهادت می‌رسید. گفت: «هنوز برای شهادتم مطمئن نیستم؛ ولی دعا کن روسفید بشوم.» من که اما هنوز مصر بر شهادتش بودم...






التماس دعای شهادت.