مردانی مثل شهید محمد بلباسی، پدر سرافراز فاطمه، حسن و مهدی... پدر زینب؛ زینبی که هیچ وقت بابا را ندیده. دختر 18 روزهای که با بابا عکس ندارد. شهید بلباسی، اما برای دختر تازه به دنیا آمدهاش یادگار بزرگتری گذاشته است؛ همنامیاش با حضرت زینب(س)... حالا زینب بزرگ که بشود، قد که بکشد، راه که برود، هر جا، هر کسی صدایش بزند، هر کسی بگوید: زینب! یادش میافتد نامش را وامدار چه کسی است، یادش میماند بابا چرا رفت؟ چرا آسمانی شد... .
تولد زینب بلباسی بهانهای است تا پای حرفهای محبوبه بلباسی بنشینیم؛ همسر شهید بلباسی. زن جوانی که شش ماه پیش همسرش را کیلومترها آن طرفتر از مرزهای کشورمان در نبرد با تکفیریها از دست داده، زنی که درست همانند همسر شهیدش معتقد است: «خدا خودش به انسانها عزت میدهد و چه عزتی بالاتر از شهادت.»
فوقالعاده محجوب بود. از همان نگاه اول محجوبیتش به چشم آمد. یک چهره نورانی، یک شخصیت آرام و یک صدای مهربان. همه اینها از همان لحظه اول به دل من نشست، اما بعد از ازدواجمان هرچه زمان میگذشت، هم ایشان پختهتر میشد، هم من، بیشتر و بیشتر به جنبههای خوب شخصیتش پی میبردم. محمد، فوقالعاده صبور بود، در برابر همه مشکلاتی که ممکن است برای هر کسی در زندگی به وجود بیاید، هیچ وقت نشده بود شکایتی بکند. همیشه با حوصله و صبر مشکلاتش را حل میکرد. ایمان محکمی داشت که نشات گرفته از آیه شریفه «یآ أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» بود.
خانواده شهدای مدافع حرم، متاسفانه گاهی حرفها، طعنهها و کنایههایی میشنوند که منصفانه نیست. حتما این حرفها به گوش شما هم رسیده است.
خیلی فراوان، اما خدا شاهد است این طور نیست. من معتقدم آنها این حرفها را از سر جهل میزنند. آنها نمیدانند شبها وقتی بچههای ما بهانه پدر را میگیرند، ما چطور آرامشان میکنیم. نمیدانند من به این زینب چند روزه که اصلا پدرش را ندیده چه جوابی باید بدهم. چطور باید به او توضیح بدهم که چرا تو با پدرت عکس نداری، اما بقیه خواهر برادرهایت عکس دارند. اگر این آدمها خودشان را جای ما، جای بچههای ما بگذارند هیچ وقت این حرف را نمیزنند. چون چیزی که باعث شده اینها مدافع حرم بشوند و جانشان را در این راه از دست بدهند، یک انگیزه الهی است. همسرم همیشه میگفت خدا خودش به انسانها عزت میدهد و چه عزتی بالاتر از شهادت. حالا میبینم این جملهاش عین حقیقت بوده. این عزت، نصیب هر کسی نمیشود.
رو به خانطومان به همسرم سلام کردم
چند ماهی از شهادت همسرم گذشته بود، خیلی دلم میخواست زیارت حضرت زینب(س) نصیب من هم بشود. ماه هفتم بارداریام بود که از طرف سپاه خانواده شهدای مدافع حرم را بردند سوریه و من و بچههایم هم جزو این گروه بودیم. وقتی رسیدیم هوا فوقالعاده گرم بود، تازه هوا تاریک شده بود. همان لحظه بود که دیدم چراغهای حیاط صحن خانم زینب را خاموش کردهاند و حیاط چقدر خلوت است، برای این همه غربت دلم لرزید. ته دلم گفتم خانم شما اینجا اینقدر غریب هستید. من دیگر چه حرفی بزنم. من فقط یکی را از دست دادهام، شما آن همه داغ دیدید در یک روز. آن موقع من اصلا خجالت کشیدم به حضرت زینب گله کنم. بعد از زیارت، همانجا داخل حرم از یکی از همرزمانش که داخل کاروان ما بودند، پرسیدم خانطومان کدام طرف است، نشانیاش را داد. من رو کردم به سمت خانطومان، به همسرم و به همه شهدای خانطومان سلام کردم. گفتم انشاءالله شفاعت ما را کنید.
شهید مدافع حرم محمد بلباسی از شهدای لشکر عملیاتی 25 کربلای مازندران به همراه 12 تن دیگر از یارانش در روز 17 اردیبهشت ماه امسال در خان طومان سوریه به شهادت رسید که پیکرش در معرکه نبرد جاماند.
التماس دعای شهادت